کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

روزانه ها

93/07/06

حس یک گلوله ی توپ عمل نکرده توی شن های کویر رو دارم که بعد از 27 سال چشیدن گرمای سوزان روز و سرمای استخوان سوز شب، منتظر یک انفجار بزرگ هست اما نه این انفجار رخ می دهد و نه کسی برای خنثی کردنش می آید. اینجا توی دل کویر، خطری برای آدم ها ندارم..

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

بایگانی

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۲ ثبت شده است

۲۴
فروردين

تربت نوشته بود:«و من اگر من را می‌شناخت، در ظلمات ِ سیاهی‌های دنیا، دربه در  ِ یتیمی نمی‌شد!

من اگر من را می‌شناخت، یادش می‌ماند اصلش را، نصبش را، بزرگی‌اش را و هزار باره کرامت ِ خداداداه‌اش را به خفّت ِ اطاعت ِ ابلیس نمی‌داد!

من اگر من را می‌شناخت، لذت ِ لبخند ِ حضرت ِ صاحب را به لذّات پست ِشهوانی نمی‌داد آن هم به بهای رنجش قلب ِ نازنین ِ امام خوبی‌ها...

اینجا اما من فقط باید قلم را منور به نور شریف اهالی حضرت ِ کسا کنم تا وقت‌هایی که حال ِ دلم ناخوب است با پرسه زدن‌های میان این سیاهه‌های دلتنگی؛ یادم باشد که چه و که باید باشم!

و من آموخته‌ام در دریای دنیای طوفانی امروز، تنها کشتی نجاتی که اسرع است و اوسع، دامان ِ توسل به حضرت ارباب است

من اما نیت کرده‌ام تا در حیاط خلوت ِ تربت؛ وضوی محبتی بسازم با واژه‌ها، تا آن‌قدر بر تربت ِ یادشان سجده‌ی عشق کنم تا به نظرة رحیمه‌ای که مشمول واژه‌ای از این سیاهه‌ها شود؛ شاید مرا نیز تربت کنند...»

و من باید چه بگویم؟! فکر کنم... فکر کنم تا شاید بتوانم شعری، متنی، دل‌نوشته‌ای و شاید یادداشتی برای مادرم بنویسم... و این مورد آخر را چه با خوش خیالی می‌توانم بگویم: یادداشت!

و من چه می فهمم مادرانه یعنی چه؟ منی که هنوز «من» را نشناخته است... منی که هزار بار درباره وبلاگ «تربت» را خوانده باشد و باز هم هر بار که می آید، بگوید about me یعنی چه؟ منی که برای گوش دادن ساز غربت «می‌مانی یا میروی» به وبلاگ تربت برود... منی که می‌گوید: «سال‌هاست که دستت را رها کرده‌ام/ سری به امور گمشدگان بزنی...» اما این جمله را می‌گوید و از امور گمشدگان فرار می‌کند...


مادر

هر روز به امور گمشدگان سر می‌زد... اما کودک را نمی‌یافت...

آیا می‌شود مادری کودک بازیگوشش را نبخشد؟!

فاطمیه

 

  • سید مهدی موسوی
۱۴
فروردين

دوختن کت برای دکمه‏ی پیدا شده

اپیزود اول:

آقا رضا عاشق انتخاب تیترهای جذاب و گاهی هم عجیب و غریب برای مطالبش هست و این انتخاب تیتر گاهی ساعت‌ها وقتش را می‌گیرد. البته همیشه هم تیتر مناسبی انتخاب نمی‌کند. یعنی خودمانی بگویم: گاهی اوقات پیدا کردن ارتباط معنایی بین تیتر و متن او چندان کار ساده‌ای نیست! و گاهی تیتر بسیار فراتر از انتظارات ما از آن نوشته است و پس از خواندن نوشته احساس یک «فریب‌خورده» را داریم. عجیب نیست اگر کسی تصور کند رضا برای تیترهایی که به ذهنش می‌رسد، یادداشت می‌نویسد.

اپیزود دوم:

اگر انتخاب تیتر رضا برای شما خنده‌دار است پس حتماً کارهای افشین مضحک است. افشین مدت‌هاست که درگیر نوشتن یک فیلمنامه است. ولی تا به حال حتی یک خط هم ننوشته است. البته شاید این ننوشتن به خاطر گرفتاری‌های دیگر اوست اما چیزی که باعث شده پای افشین بیچاره را به این یادداشت بکشانم، فکر و خیال‌های اوست.

گاهی وقت‌ها برایم تعریف می‌کند: «فکرش را بکن مثلاً فیلم من 10 میلیارد فروش داشته باشه، توی جشنواره هم کلی سیمرغ بگیره، حتی جشنواره‌های خارجی هم...» بعد یک قیافه حق به جانبی به خودش می‌گیرد و می‌گوید: «البته من کلی فکر کردم‌ها، فیلمنامه من هم دینی هست هم انقلابی. این جایزه‌ها هم خب بالاخره به هر فیلم خوبی می‌دهند دیگر». می‌گویم: «دفعه‌ی قبل که ازت پرسیدم هنوز خط اصلی داستان را ننوشته بودی، الان چطور؟ می‌تونی داستان این فیلم را برام تعریف کنی؟» کمی دست‌پاچه می‌شود و می‌گوید: «هنوز که چیزی روی کاغذ نیاورده‌ام اما یک کلیتی توی ذهنم در مورد اول و آخر داستان دارم. یک خارجی بعد از آشناشدن با یک ایرانی مسلمان می‌شود».

همیشه همین‌طور است. بیشتر از این نمی‌تواند از داستانش تعریف کند. گفتم که مدت‌هاست درگیر این فیلمنامه شده است!

اپیزود سوم:

یکی از فیلم‌های بخش خارج از مسابقه سی و یکمین جشنواره فیلم فجر «از تهران تا بهشت» بود. فیلم بی سر و ته و بدون داستانی که فقط و فقط برای یک میزانسن تخیلی نویسنده و کارگردان ساخته شده بود.

یک سوزنبان قطار در یک ایستگاه متروک، یک تکه ریل مثلاً به طول 20 متر، فضاسازی کویرِ شبیه فیلم‌های وسترن و بعد هم چسباندن یک داستان به این تصاویر. عکس‌هایی هم که قبل از اکران فیلم در رسانه‌ها منتشر شده بود از همین ایستگاه متروک و متاسفانه بیان دلیل ساخت یک فیلم برای نمایش یک میزانسن مثلاً جالب! بود.

اپیزود چهارم:

اصغر سیرابی ـ صاحب کله‌پزی ته بازارچه ـ می‌گفت: «این‌قدر به این جوون‌ها گیر نده بابا. منم وقتی جوون بودم و تازه این کله‌پزی را راه انداخته بودم، همیشه با خودم فکر می‌کردم که اگه بتونم سالی یه شعبه کله‌پزی جدید باز کنم، تا چند سال دیگه سیراب شیردون شهر دست منه. می‌تونم روی در مغازه‌ها هم بزنم «کله‌پزی‌های زنجیره‌ای اصغر سیرابی» مثلاً «شعبه‌ی 21»!. این را که گفت زد زیر خنده و به شاگردش گفت: «پسر! یه زبون بذار کنار برا رضا مگزی». گفتم: «کاری هم کردی برای اینکه یه مغازه جدید بزنی؟» این را که گفتم، سرش را آورد جلو و گفت: «20 ساله که منتظرم یه جایزه‌ای، چیزی، از بانک به اسمم دربیاد تا بتونم شروع کنم...»

اپیزود پنجم:

سمیه خانم ـ زن اصغر آقای سیرابی فروش ـ می‌گفت: «15 سال پیش توی خرت و پرت‌های ته انبار یه دکمه خیلی قشنگ پیدا کردم. گفتم دو ماه دیگه که سالگرد ازدواجمون هست، اگه بتونم یه کت قشنگ برای اصغرآقا بدوزم عالی میشه. کت را دو هفته‌ای دوختم اما هرچی گشتم نتونستم توی بازار دو تا دکمه مثل این دکمه پیدا کنم». گفتم: «خب؟!» گفت: «خب نداره. دکمه را کندم انداختم سطل آشغال!»

 

  • سید مهدی موسوی
۰۵
فروردين

سال حاشیه‌ها، بیانیه‌ها و تجمع‌ها

آخر سال که می‌شود اکثر روزنامه‌ها و مجلات، ویژه‌نامه‌ای را برای سال جدید آماده می‌کنند که حاوی گزارش‌هایی از اتفاقات مهم آن سال است. گاهی در کنار مرور این اتفاقات تلخ و شیرین، بنا به سلیقه و نظر خودشان مثلاً بهترین بازیگر سال، بهترین کارگردان سال و... را هم معرفی می‌کنند.

حالا چند روزی است که سردبیر «خبرنامه دانشجویان ایران» نیز از من خواسته است تا گزارشی از وضعیت سینما در سال 91 بنویسم. سالی که آنقدر حاشیه برای این سینمای نحیف به‌وجود آمده است که من هنوز هم فکر می‌کنم «قلاده‌های طلا»، «گشت ارشاد» و «خصوصی»، دو ـ سه سال پیش اکران شده‌اند! براستی آنچه که ما را از این سینما دور کرده چه بوده است؟


در بررسی وضعیت سینما در یک بازه‌ی زمانی خاص باید موارد ذیل را مدنظر داشته باشیم:

ـ وضعیت اکران: ترکیب و نوبت اکران، تعداد سینماهای اختصاص داده‌شده به فیلم‌ها، فروش فیلم‌ها و حواشی اکران.

ـ وضعیت ساخت و تولید: صدور مجوز، تولید فیلم‌های با مجوز، تولید فیلم‌های زیرزمینی، ژانر و موضوعات مورد علاقه‌ی سینماگران در آن بازه‌ی زمانی و حواشی تولید.

ـ سیاست‌گذاری‌ها و بودجه‌های کلان و نهادهای مسئول: سازمان سینمایی و نهادهای دولتی (مثل فارابی، موسسه رسانه‌های تصویری و...)، اصناف، اتحادیه‌ها، خانه‌ی سینما و...

ـ جشنواره فیلم فجر: فیلم‌های راه‌یافته به بخش مسابقه، جوایز اهداشده، فیلم‌های برتر و حواشی جشنواره.

ـ جشنواره‌ها و همایش‌های دیگر: جشنواره فیلم کودک، جشنواره فیلم‌های کوتاه، 100 و مستند، جشنواره عمار، جایزه سینمایی ققنوس و...

 

بیان تمام موارد بالا نه تنها در یک یادداشت کوتاه نمی‌گنجد، بلکه مرور برخی از آیتم‌ها شاید برای مخاطب عام کسل‌کننده هم باشد؛ لذا تنها به شرح مهم‌ترین وقایع سینمایی سال 91 می‌پردازیم.

  • سید مهدی موسوی
۰۲
فروردين

برای پنجمین سال پیاپی، پیامک تبریکی را برای دوستانم ارسال کردم. مثل هر سال اتفاقات جالبی هم رخ داد؛ مثل دوستانی که ـ یا عمداً و یا سهواً ـ شماره‌ی من را در گوشی تلفن همراهشان نداشتند و از این پیامک متعجب شده بودند و یا دوستانی که جواب‌های خصوصی! فرستادند و امکان انتشار آن‌ها در این پست نیست. (دسترسی به پیامک‌های سال‌های گذشته)

برخلاف سال گذشته برای همه‌ی دوستانم پیامک ثابتی را ارسال کردم:

«عید می‌توانست اول پاییز هم باشد! بهار، تک دخترِ لوس خانواده بود. بازم تبریک»

دو پیامک دیگر هم بودند که برای کسی ارسال نکردم:

«می‌توانی مثل مرداب گذر فصل‌ها را ببینی؛ تبریک عید، چندان کار سختی نیست!»

«هنوز زمستان تمام نشده، درختان سبز می‌شوند؛ بهار منتظر تقویم‌های ما نمی‌ماند.»

و اما پیامک‌های تبریک دوستان. طبق رسم هر ساله اولاً نام فرستنده (برای مسائل امنیتی!) و ثانیاً ده‌ها پیامکی که فقط تبریک عید بودند را منتشر نمی‌کنم. از همه‌ی دوستانی هم که در حرم آقا امام رضا(ع) به یاد من بودند تشکر ویژه می‌کنم. پیامک‌ها به ترتیب نیستند:

* بهاران روزی نو می‌رسد و ما همچنان چشم در راه روزگاری نو. حال که زمین و زمینیان مرده‌اند آیا زمان آن نرسیده است که مسیحای موعود سر رسد؟ «و یحی الارض بعد موتها» (شهید سید مرتضی آوینی)

* در پناه حضرت ولی عصر علیه السلام سال پر خیر و برکتی برایتان آرزومندم.

* رسیدن سال فاطمی به قدم‌های گل فاطمه متبرک ان شاء الله... سال نو مبارک. امید آنکه در سال جدید، حاجت دلتان با حکمت خدا یکی شود... یا علی.

  • سید مهدی موسوی