کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

روزانه ها

93/07/06

حس یک گلوله ی توپ عمل نکرده توی شن های کویر رو دارم که بعد از 27 سال چشیدن گرمای سوزان روز و سرمای استخوان سوز شب، منتظر یک انفجار بزرگ هست اما نه این انفجار رخ می دهد و نه کسی برای خنثی کردنش می آید. اینجا توی دل کویر، خطری برای آدم ها ندارم..

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

بایگانی

۵۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلتنگی‏ها» ثبت شده است

۱۸
شهریور

مرد، خسته از یک روز بلند

کیسه‌ای در دست

و کلاهی بر سر

وارد آن خانه‌ی کوچک شد

کار هر روزش بود

کارگری در یکی از آن برج‌های بلند

همان‌ها که مهندس آن را آسمان خراش می‌نامید!

و چه زیبا و مناسب بود این اسم

خانه‌ای که آسمان خدا را خراش می‌دهد

...

آن مرد آمد

آن مرد با کیسه‌ای از سر کار آمد

آن مرد خسته بود

خسته ...

دخترک دفترش را گشود

کار هر روزش بود

املایی که خودش به خودش می‌گفت!

  • سید مهدی موسوی
۱۶
شهریور

وقتی که برای اولین بار تو را دیدم

ناخودآگاه، لیوان از دستم به زمین افتاد

روی قالی

ردی از آب روان جاری شد

دیدنی بود آن روز ...

روی تکه‌تکه‌ی آن شیشه‌ها،

عکس زیبای تو را می‌دیدم

دست بردم تا که بردارم تو را

اما

مادرم سراسیمه رسید

باز که نگاه کردم

نه تو بودی و نه عکسی روی آن لیوان

  • سید مهدی موسوی
۱۴
شهریور

نویسنده با یک وبگردی چند دقیقه‌ای توی وبلاگ همسایه‌ها و غیر همسایه‌ها، وقتی مطمئن می‌شود که هنوز کسی در مورد شب‌های قدر، مطلب خاصی ننوشته، این بار پیش دستی می‌کند و هنوز 3-4 روز از ماه رمضان نگذشته درباره‌ی شب نوزدهم می‌نویسد.

نیمه‌ی سنتی مغزش یک بارک اللهی می‌گوید و از این همه انتظار برای شب‌های قدر کلی خر کیف می‌شود. اما نیمه‌ی مدرن مغز نویسنده، یک خنده‌ی تمسخر آمیزی می‌کند و می‌گوید:

- هه هه هه! 3 ساله که داری وبلاگ نویسی می‌کنی، وبلاگ‌های قبلی را که به هر بهانه‌ای بود یا حذفشان کردی یا مفت مفت دادی به رفقات، حداقل حساب نکردی که چقدر پول کارت اینترنت و گاهی کافینت دادی و چقدر وقت حروم کردی تا تایپ کنی و هزار تا چقدر دیگه ... حالا هم دلخور نشو، این هم روشیِ برای جذب مخاطب، برای آن که بگویی من اولین نوشته را برای شب قدر ماه رمضان امسال توی اینترنت نوشتم! اما اصلا به درک، من که مطمئن هستم به سال نرسیده این وبلاگ را هم مثل بقیه

نیمه‌ی سنتی که تا حالا ساکت مانده بود و به مزخرفات نیمه‌ی مدرن گوش می‌کرد، با عصبانیت می‌گوید:

- اولا عوض کردن وبلاگ‌ها همه‌اش تقصیر خود تو است که راه به راه از گروهی بودن 2 وبلاگ آخری ایراد می‌گرفتی و single … single می‌کردی، دوما قرار بود این مطلب در مورد شب نوزدهم ماه رمضان باشد، نه وبلاگ و وبلاگ بازی. ثالثا نویسنده این وبلاگ دیگه خودش طوفان دیده هست، دوست داره پس از طوفان را بنویسد نه قبل طوفان را، چهارما

نیمه‌ی مدرن دیگه مهلت نمی‌دهد و هلپی می‌پرد وسط که:

- حرف شما صحیح، اگر بخواهیم از منظر مانیفیسم و هرمنوتیک به این قضیه نگاه کنیم ...

نویسنده که حوصله‌ی سخنرانی‌های تکراری نیمه‌ی مدرن مغزش را ندارد و از بکار بردن مانیفیسم به جای اومانیسم او خنده‌اش گرفته است، کیبورد، ببخشید صفحه کلید رایانه‌اش را جلو می‌کشد و شروع به نوشتن می‌کند.

  • سید مهدی موسوی
۰۵
شهریور

سلام. خیلی وقته که این وبلاگ تاسیس شده اما غیر از یک پیاله سیرابی که قسمت اول اون را نوشتم مطلب جدیدی نوشته نشده. تاحالا تابستونی به این پرکاری و شلوغ پلوغی نداشتم. هنوز این وبلاگ را به کسی هم معرفی نکردم . چون می ترسیدم شرمنده دوستان بشم. تا دو سه روز آینده خاطرات خودم در مسئولیت کاروان دانشجویان دانشگاه سمنان را تکمیل می کنم و اون وقت این وبلاگ را معرفی خواهم کرد. در مورد مهندسی فرهنگی هم باید بگم مطالبم هنوز ناقص است و برای تکمیل آن باید بیشتر وقت بگذارم تا مطلبی مفید و روان تر آماده کنم. که آن هم تا مهر ماه طول خواهد کشید.

دو سه روز دیگه برمی گردم.

یا علی مدد

  • سید مهدی موسوی
۱۷
تیر

تو از نگفته‌ها پرسیدی

و من در جواب

با ایما و اشاره به تو گفتم که حرف زدن را از یاد برده‌ام

اما

اما نوشتن را نه

من می‌نویسم

می‌نویسم از نگفته‌ها ، از دلتنگی‌ها

از درد و دل‌ها ، از عشق و عاشقی‌ها

من حتی صدای خرد شدن برگ‌ها

در زیر پای عابران را هم می‌نویسم

آن زمان که همه بی‌تفاوت از روی آن‌ها رد می‌شوند

راستی هیچ صدای قناری‌ها را از روی کاغذ شنیده‌ای

آن زمان که دو قناری در کنار هم آواز می‌خوانند

من می‌نویسم

آن زمان که کسی صدایم را نمی‌شنود

و تو

و تو که عزیزترین برایم هستی ،

هنوز هم منتظر صدایم نشسته‌ای؟!

من نمی‌دانم

نمی‌دانم که چه موقع پاییز فرا رسید؟

کی هوا سرد شد؟

چرا این‌قدر هوا بارانی است؟

چرا غروب زیباست؟

و بهار کی می‌آید؟

اما باز هم می‌نویسم

تا شاید تو هم روزی زبان مرا یاد بگیری ...

  • سید مهدی موسوی
۱۷
تیر

طوفان تمام شده است و نسیمی آرام در کویر در جریان است ، مردم خرابی‌های طوفان را درست می‌‌کنند و عده‌ای به طوفانی که آمده بود فحش می‌‌دهند و عده‌ای هم به آزمایش الهی فکر می‌‌کنند که براحتی از آن سربلند بیرون آمدند و ذره‌ای ترس در دل راه ندادند، کویر همچنان داغ است، داغ داغ .... و مردمی که با عشق و احساس از خداوند طلب باران می‌کنند تا محصول امسالشان به سلامت باشد و روزیِ خانواده‌شان به لطف الهی فراهم، و دست دعا بلند می‌کنند که بچه‌هایشان عاقبت به خیر بمانند ....

در این میان عده‌ای از کویرنشین‌ها سر به تفکر دارند و علت طوفان را جستجو می‌کنند، هر چند این اولین طوفان کویر نبود، اما تفاوت‌های زیادی با دیگر طوفان‌ها داشت که تاکنون آن را ندیده بودند ... آن‌ها یک نفر را از میان خود انتخاب می‌کنند تا بار سفر بسته و قدم در راهی بگذارد که سال‌ها پیش باید این راه را می‌رفت ... او قول بازگشت به کویر را می‌دهد، اما نه به این زودی‌ها ... که مسیر مسیری پر پیچ و خم خواهد بود و طولانی ... و کسی جان سالم بدر می‌برد که از طولانی شدن زمان، از دراز بودن راه، از پی‌درپی آمدن گردنه‌ها، از درمیان راه ماندن بعضی از رفیقانِ نیمه راه، نمی‌هراسد ...

وبلاگ پس از طوفان، وبلاگی متفاوت از چند وبلاگ قبلی من است. در این وبلاگ شما مطالبی را به قلم بنده خواهید دید که نتیجه‌ی مطالعات، تجربیات و اندیشه‌های من خواهد بود. یکی از تفاوت‌های اساسی این وبلاگ با وبلاگ‌های قبلی، شخصی بودن آن است. مدتی بود که از محیط مجازی فاصله گرفته بودم و قصد نداشتم به این محیط برگردم، اما به دنبال جایی می‌گشتم تا مقالات خودم را به بحث گذاشته و بدین وسیله اشکالات احتمالی آن را برطرف نمایم که بدون شک این مقالات خالی از اشکال نخواهند بود، پس چاره‌ای جز بازگشت به این محیط را ندیدم. اما نه به وبلاگ‌های گذشته، بلکه به وبلاگی با اهداف متفاوت از قبل.

 شاید در ابتدا بعضی از مطالب من را که قبلا در وبلاگ کویرنشین دیده‌اید، مشاهده نمایید، آن‌ها را گلچین نموده و در این جا می‌آورم که آرشیوی کامل از مطالب من باشد. استفاده از مطالب این وبلاگ در سایت‌ها و وبلاگ‌ها با ذکر نام کامل نویسنده  و آدرس وبلاگ مانعی ندارد. اما خواهشمند است قبل از  نشر به صورت مکتوب(مثلا در مجلات و ...) بنده را در جریان قرار دهید.

  • سید مهدی موسوی